زيبايى و حقانيت جهان هستى‏

پدیدآوراحمد بهشتی

نشریهمکتب اسلام

شماره نشریه8

تاریخ انتشار1388/10/14

منبع مقاله

share 1105 بازدید
زيبايى و حقانيت جهان هستى‏

احمد بهشتى‏
وظيفه انسان در برابر هستى(3)

اگر جهان هستى را خوب بشناسيم، جز زيبايى و جمال در آن نمى‏بينيم و تصديق مى‏كنيم كه بطلان و عبث و بيهودگى در آن راه ندارد؛ زيرا كه خالق آن مظهر جمال است و از بطلان و عبث به دور!
تا جهان را نشناسيم، چگونه مى‏توانيم به وظائف خود در برابر آن آشنا شويم؟! آنكه جهان را به بدى و زشتى و ناهنجارى مى‏شناسد، چگونه مى‏تواند وظيفه خود را در برابر آن، شناسايى كند؟!.
تجلى زيبايى خالق، در زيبايى جهان‏
جهان، زيباست، چراكه خالق آن، زيباست و جز زيبائى مطلق چيزى دوست ندارد و اگر چيز ديگرى محبوب اوست، بالتّبع و بالعرض است، نه بالإصاله و بالذات. زيبائى تابع نظم و تناسب تمام اَجزاء است. همان‏طورى كه در بدن انسان، اجزاء و اعضاء، متناسب و منتظم مى‏باشند، جهان نيز چنين است. آرى:
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست‏
كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست
در برخى از دعاهاى معصومين‏عليهم السلام آمده است:
«يا جميلَ السّماواتِ وَ الأرضِ»(1). «اى خدايى كه آسمانها و زمينت همه زيباست».
اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ضمن تعليم چهارصد نكته كه براى دين و دنياى مؤمن شايسته است، فرمود:
«اِنَّ اللهَ جميل يُحِبُّ الجمال و يُحِبُّ اَنْ يَرى‏ أَثَرَ نعمتِه على عبدِه...»(2).
«خداوند، زيباست. زيبايى را دوست مى‏دارد و هم دوست مى‏دارد كه اثر نعمت خود را (كه از مظاهر زيبائى اوست) بر بنده‏اش ببيند».
خداوندى كه حقيقت مطلق زيبايى است، جز اظهار زيبائى و پوشيدن زشتى، كارى از او سر نزند. از اينرو به تعليم معصوم، در نيايشهاى خود، او را چنين مى‏خوانيم:
«يا من أظهَر الجميلَ و سَتَرَ القبيحَ»(3). «اى خدايى كه زيبا را آشكار و زشت را مى‏پوشانى».
و اين ماييم كه بايد به تعليم پيشوايان معصوم، او را چنين بخوانيم:
«أجِدُ جميعَ فعلكَ عندى جميلاً»(4). «همه كارهاى تو در نزد من زيباست».
بزرگترين عيب انسان اين است كه زيبا را زشت و زشت را زيبا ببيند. اگر انسان به درجه‏اى از كمال معرفت برسد كه فعل خداوند را زيبا ببيند، بايد بر حسن نظر خويش درود بفرستد.
انسان عارف به آنجا مى‏رسد كه جز زيبايى نمى‏بيند. چنانكه حافظ مى‏گويد:
نيست بر دايره يك نقطه خطا از كم و بيش‏
كه من اين مسأله بى چون و چرا مى‏بينم
او مجموعه گل است. معلّمان واقعى به ما اينگونه تعليم داده‏اند:
«هو جماعُ كلِّ جميل»(5). «او جامع همه زيباييهاست».
چه كسانى مى‏توانند وصف زيباييهاى بى‏منتهاى او را به زبان يا به قلم آورند؟ اگر چنين كسانى باشند، همانا كسانى‏اند كه مرغ استغفار سحر باشند. همان كسانى كه خداوند در وصف آنها فرموده است: «المُسْتَغْفِرِينِ بِالأَسْحارِ»(6). آرى:
وصف مجموعه گل مرغ سحر داند و بس‏ كه نه هر كو ورقى خواند، معانى دانست البته هيچ‏كس مدعى نيست كه به كنه معرفت ذات و صفات او راه يافته است.
عارف وارسته و بنده مؤمن فرزانه، به جز زيبائى نمى‏بيند. براى او بلاها و مصيبتها و همه حوادثى كه در كام بشرى او تلخ و ناگوار است، در كام «مَنِ» ملكوتى او شيرين و زيبا و گواراست. به همين جهت است كه با الهام از مكتب پرفيض پيشوايان معصوم مى‏گويد:
«يا مَن لَم يَزَلْ فِعلُه بى‏ حَسَناً جَمِيلاً»(7). «اى خدايى كه فعل او نسبت به من همواره نيكو و زيباست».
به همين جهت است كه انسان از عهده شكر نعمتهاى او بر نمى‏آيد و بايد همواره به زبان سر و زبان دل بگويد:
«أىَّ نِعْمَةٍ نَشْكُرُ؟ أَجَمِيلَ ما يُنتَشَرُ أَمْ قَبِيحَ ما يُسْتَر»(8).
«كدام نعمت را سپاس گوييم؟ آن زيبايى كه انتشار مى‏يابد يا آن زشتى كه پوشيده مى‏شود؟».
زشتى، عدم است و زيبايى، وجود است. آنچه را زشت مى‏يابيم، منشأ عدمى دارد و آنچه را نيكو و زيبا مى‏شناسيم، منشأ وجودى دارد. وجود، خير و عدم، شر است. بديها و زشتيها به ما بر مى‏گردد و خوبيها و زيباييها به او. به همين جهت است كه بازهم در نيايشهاى خود، آن هم با الهام از پيشوايان معصوم، مى‏گوييم:
«تَجاوَزْ يا رَبِّ عَن قَبِيحِ ما عِنْدنا بِجَميلِ ما عِندَكَ»(9).
«پروردگارا، از آنچه پيش ماست و زشت است، به آنچه پيش توست و زيباست، درگذر».
آرى ما مجمع اَعْداميم. معاصى ما افعالى است كه با دستورات او مطابقت ندارد و همين عدم مطابقت، موجب زشتى و بدى آن شده است. اما آنچه نزد خداست، لطف و احسان و انعام و تفضل است و همه، زيبايى است.
اگر موجودى به بدى و زشتى اتصاف يابد، به طور نسبى است. ما بَدِ مطلق و بَدِ حقيقى نداريم. همان بَدِ نسبى هم خير حقيقى است و بالنسبه هم صدها حسن و زيبايى دارد.
پس بد مطلق نباشد در جهان‏
بد به نسبت باشد اين را هم بدان‏
زهرمار آن مار را باشد حيات‏
ليك آن مر آدمى را شد ممات
آرى در نظر سطحى برخى، بدترين چيزها سم مهلك و كشنده مار است. ولى همين هم نسبت به ما مهلك و نسبت به مار وسيله حيات و در ذات خود خير است. پس خير حقيقى و بد نسبى است.

ملازمه زيبايى و حقانيت‏

حال كه زيبايى را در سيما و كنه عالم و در ظاهر و باطن آن، ملاحظه كرديم و بدان عبرتها گرفتيم، به سادگى مى‏توانيم به حقانيت آن، حكم كنيم.
عقل انسان بر چهره شوم زشتى خط بطلان مى‏كشد. جهان بازيچه و بيهوده نيست. اگر چنين بود، تسليم هوا و هوس كسانى مى‏شد كه به پوچى و بيهودگى و لااباليگرى خو گرفته‏اند.
پيامبران خدا در اين مقوله داد سخن داده‏اند. آخرين آنها پيامبر اسلام است كه پيام‏آور حق است و خود را ناطق به هوا و هوس نمى‏داند، بلكه سخن خود را وحى آسمانى مى‏شمارد. اين آيات را از سوره «النجم» مرور كنيم:
«وَالنَّجْمِ إِذا هَوى‏ ما ضَلَّ صاحِبُُكُمْ وَ ما غَوى‏ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ‏ِ الهَوى‏ اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى‏»(10).
«سوگند به ستاره، هنگامى كه فرونشيند. صاحب و سالار شما گمراه نشد و به راه باطل نرفت. او از روى هواى نفس سخن نگويد. سخنش جز آنچه به او وحى مى‏شود، نيست».
در تفسير «كشف الأسرار و عدة الأبرار» درباره سوره نجم، چنين مى‏خوانيم:
«بدان كه حق -جل جلاله و تقدست اسماؤه- اندرين سوره، از معراج مهتر عالم... خبر داد، تا امت وى به دانستن اين قصه، رُوح را رَوح دهند و دل را نور و سرور افزايند. در ابتداء سوره بنى‏اسرائيل قصه رفتن وى ياد كرد... و اندرين سوره، بازگشت وى از حضرت، بيان كرد تشريف او را به شخص قسم ياد كرد و گفت: «والنّجم إذا هوى‏» به آن ستاره روشن، به آن ماه دو هفته، به آن چراغ افروخته، آنگه كه از حضرت، عيان بازگشت. شخص او مقام قربت ديده، دل او رَوح مشاهدت يافته، سرّ او به دولت مواصلت رسيده، در خلوت «أَوْ أَدْنى‏»(11) بر بساط انبساط، راز شنيده»(12).
جهان بازيچه نيست. اگر بازيچه بود، باطل بود و اگر بازيچه و باطل بود، در برابر بازيگران بطلان‏گراى، رام و مُنقاد بود. آفريننده اين جهان فرمود:
وَ ما خَلَقْناَ السَّماءَ وَ الأرضَ و ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ* لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتّخذناهُ مِنْ لَدُنّا اِنْ كُنّا فاعِلِينَ* بَلْ نَقْذِفُ بِالحَقِّ عَلىَ الباطلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُونَ»(13).
«ما نه آسمان و زمين را به بازى آفريديم و نه آنچه در ميان آنهاست. ما اگر فاعل لهو و بيهودگى بوديم و اراده مى‏كرديم كه بازيچه‏اى بگيريم، از جانب خويش مى‏گرفتيم. بلكه ما حق را بر سر باطل مى‏كوبيم، تا درهم شكند و نابود شود. واى بر شما، از آنچه وصف مى‏كنيد».
در اين آيات كريمه به چهار نكته مهم توجه شده است:
1. لهو و لعب در آفرينش زمين و آسمان و مخلوقاتى كه مابين آنها قرار دارند، راه ندارد.
2. قدرت مطلقه خداوند ايجاب مى‏كند كه كسى يا چيزى نتواند در برابر او دهن‏كجى كند و نظام هستى را به سوى لهو و لعب، سوق دهد. اگر اين كار شدنى بود، خودش انجام مى‏داد.
3. خداوند، حق را بر سر باطل مى‏كوبد و به نيروى كوبنده و فرساينده حق، باطل را درهم مى‏كوبد و نابودش مى‏كند.
4. آنان كه با توصيفهاى برخاسته از هواهاى نفسانى جهان هستى را بازيچه مى‏پندارند، بايد بدانند كه از هم‏اكنون گرفتار «ويل» و واى و پريشانى و سرگردانى مى‏باشند.
راوى از امام صادق‏عليه السلام مى‏پرسد كه پيامبر خدا ترانه «جيناكم جيناكم جيئونا جيئونا»(14) را تجويز كرده است؟ فرمود: دروغ گفته‏اند. سپس به آيات مزبور استناد كرد، آنگاه فرمود:
«وَيلٌ لفلانٍ مِمّا يصِف». «واى به حال فلان شخص از آنچه وصف مى‏كند»(15).
حضرتش به ايوب هروى فرمود:
«ما من أحَدٍ إلاّ و قَد يرِدُ عليه الحق حَتّى يصدَعَ قلبُه، قَبِلَهُ أَمْ تَرَكَهُ»(16).
«هيچ‏كس نيست جز اينكه حق بر او وارد مى‏شود، تا اينكه قلبش از آن اثر مى‏پذيرد. خواه قبول كند، خواه قبول نكند».
آنگاه امام به آيه «بل نقذف بالحقِّ...» استدلال فرمود.

نفى بطلان‏

تا اينجا معلوم شد كه خداوند از آفرينش خود، نفى لهو و لعب كرده است. در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«وَ ما خَلَقْناَ السَّماءَ وَ الأرضَ و ما بَيْنَهُما باِطلاً ذلِكَ ظَنُّ الذّينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّار»(17).
«ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست به باطل، نيافريده‏ايم. اين، پندار كسانى است كه كافر شده‏اند. واى بر كافران از اينكه گرفتار آتش مى‏شوند».
بندگان خردمند خداوند هم با او همصدا مى‏شوند و در دعاها و نيايشهاى خود مى‏گويند:
«رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باِطلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عذابَ النّار»(18).
«پروردگارا، اين جهان را به باطل نيافريده‏اى. منزهى تو از اينكه كار باطل كنى. ما را از عذاب دوزخ كه در خور پندارگرايان بطلان‏انديش است، نگهدارى فرماى».
همين حقانيت خالق و خلقت است كه موجب شده است كه ميان مؤمنين و مفسدين و پرهيزكاران و فاجران، در كل نظام هستى فرق باشد. در اين‏باره مى‏فرمايد:
«أمْ نَجْعَلُ الّذينَ آمَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالمُفْسِدِينَ فِى الأرضِ أَمْ نَجْعَلُ المُتّقينَ كالفُجّارِ»(19).
«مگر ممكن است مردمى را كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده‏اند، همانند فسادكنندگان در روى زمين قرار دهيم يا پرهيزكاران را همچون فاجران گردانيم؟».
آرى خداى حق، جز فعل حق انجام نمى‏دهد. اگر كسى نداى «أنا الحقّ» سر دهد و منظورش اين باشد كه جزئى از جهانى است كه جز به حق آفريده نشده، اهل توحيد است و اگر منظورش اين باشد كه خود «حق» بالذات و مستقل است، بايد «خريدار سرِدار» شود و اگر به دار آويخته نشود، مشمول ويل و واى و آتش دوزخ خواهد بود.

نفى عبث‏

ممكن است كسانى پيدا شوند كه كارى به خلقت جهان و خالق آن نداشته باشند و تنها با عقل ناقص خود بر شناسنامه انسانيت، مهر بطلان و بيهودگى و عبث بكوبند و خود را از نور وحى و عقل و قلب سليم بى‏بهره سازند. اينها چه بسا كتابهايى هم خوانده و فنونى هم آموخته و منطق و كلام و فلسفه‏اى هم مرور كرده‏اند. عقل اگر عقل واقعى باشد و نه عقل يونانى و شرقى و غربى، و قلب اگر سالم و سليم باشد و نه شيفته هواها و هواجس نفسانى، به بيراهه نمى‏رود و راه ضلال نمى‏پيمايد. آرى به قول شيخ شبسترى:
به قياسات عقل يونانى‏
نرسد كس به ذوق ايمانى‏
گر به منطق كسى ولى بودى‏
شيخ سنّت ابوعلى بودى
غرور علم و فلسفه و منطق و كلام هم مستى و گمراهى مى‏آورد و منحصر دانستن راه در براهين عقلى و غفلت از تهذيب نفس و تصفيه روحى و گرايش ذوقى و ايمانى و وحيانى انسان را دو نيمه راه بر زمين مى‏كوبد و به همين جهت است كه همان بوعلى مورد طعن شيخ شبسترى در اشارات خود در مورد حلّ برخى از مسائل عميق اذعان مى‏كند كه بر هر كسى آسان نيست، «اِلاّ علىَ الرّاسخينَ فِى الحِكمةِ المتعالية»(20). اين حكمت متعاليه همان است كه از بحث گذشته و به ذوق روى آورده و از راه زدودن زنگارهاى باطن از راه شريعت، به صفاى باطن رسيده است وگرنه:
حكيم فلسفى چون هست حيران‏
نمى‏بيند ز اشيا جز كه امكان‏
ز امكان مى‏كند اثبات واجب‏
وزين حيران شد اندر ذات واجب‏
گهى از دور دارد سير معكوس‏
گهى اندر تسلسل گشت محبوس‏
ظهور جمله اشيا به ضد است‏
ولى حق را نه ضد است و نه نِدّ است‏
چو نبود ذات حق را شبه و همتا
ندانم تا چگونه داند آن را
همه عالم به نور اوست پيدا
كجا او گردد از عالم هويدا
زهى نادان كه او خورشيد تابان‏
به نور شمع جويد در بيابان
به هر حال، جواب دندان‏شكنى كه به اينها داده مى‏شود، اين است كه:
«اَفَحَسِبْتُمْ أَنّما خَلَقْناكُمْ عَبَثَاً وَ أَنّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»(21).
«آيا پنداشته‏ايد كه شما را بيهوده و عبث آفريده‏ايم، و به سوى ما باز گردانده نمى‏شويد؟».
در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«أَيَحْسََبُ الإنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً»(22). «آيا انسان مى‏پندارد كه بيهوده رها مى‏شود؟».
دريغ است كه انسان عمرى با ورق پاره‏ها مشغول و سرگرم شود و سرانجام چنان مغرور شود كه انسان و جهان را بيهوده و باطل و بى‏هدف انگارد. اگر انسان آينه دل را صيقل كند، به اين اراجيف و اباطيل روى نمى‏آورد، بلكه بوعلى وار مى‏گويد:
دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت‏
يك موى ندانست ولى موى شكافت‏
اندر دل من هزار خورشيد بتافت‏
آخر به كمال ذره‏اى راه نيافت‏
آرى تواضع علمى و فلسفى از عالمان و فيلسوفان، حكيمانه و فرزانگى است.

پی نوشت ها

1) بحارالأنوار، ج‏93، ص‏263، ح‏1.
2) همان، ج‏10، ص‏92، ح‏1.
3) همان، ج‏6، ص‏7، ح‏15.
4) همان، ج‏94، ص‏234، ح‏9.
5) همان، ج‏71، ص‏335، ح‏15.
6) آل عمران، 16.
7) همان، ج‏94، ص‏160، ح‏22.
8) همان، ج‏76، 17، ح‏3.
9) همان، ج‏98، ص‏85، ح‏2.
10) نجم، 1 تا 4.
11) النجم، 9.
12) ج‏9، ص‏374.
13) الأنبياء، 16 تا 18.
14) گويا ترانه عاشقانه‏اى بوده كه گوينده مى‏گويد: آمديم، آمديم، بياييد، بياييد».
15) تفسير نورالثقلين، ج‏3، ص‏417.
16) همان.
17) ص، 26.
18) آل‏عمران، 189.
19) ص، 28.
20) الإشارات و التنبيهات، النمط10، الفصل‏9.
21) المؤمنون، ص‏117.
22) القيامة، 26.

مقالات مشابه

نظریه تکامل و قرآن

نام نشریهسفیر

نام نویسندهسیدیوسف موسوی

تصویر هفت آسمان در قرآن و «تمام نهج البلاغه»

نام نشریهنهج البلاغه

نام نویسندهسیدعلی رضا حجازی

نقد و بررسی مقاله «کیهان شناسی» دائرةالمعارف لایدن

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهحسین پوران, محمدجواد اسکندرلو

فلسفه ی آفرینش جهان و انسان از دیدگاه قرآن

نام نشریهاندیشه دینی

نام نویسندهحامد دژآباد, علیرضا فارسی‌نژاد

الخلق والتسوية في القرآن الكريم

نام نویسندهغالب حسن الشابندر

آفرينش آسمانها و زمين نشانه قدرت و عظمت خدا

نام نشریهمکتب اسلام

نام نویسندهفرج‌الله فرج‌اللهی

خلقت جهان در قرآن

نام نویسندهمرکز مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی حوزه علمیه قم